رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

تنها عشقی که بها دارد

روی برف ها رد پایی مانده بود

آرام آرام به دنبال رد پاها رفت


شاید بتوان در این

سر زمین غریبه آشنایی را پیدا کرد

باز هم رفت و رفت


رد پاها بالاخره در نقطه ای تمام شد


روی برف ها رد پایی مانده بود

آرام آرام به دنبال رد پاها رفت


شاید بتوان در این

سر زمین غریبه آشنایی را پیدا کرد

باز هم رفت و رفت


رد پاها بالاخره در نقطه ای تمام شد

اما خبری نبود

فقط برف بود



دوباره چشمش به رد پایی دیگر خورد

رد پاها را دوباره دنبال کرد

ساعت ها راه رفت


تا رد پا تمام شد

اما باز هم فقط برف پیدا کرد


خسته شده بود

ولی دوباره چشمش به ردپایی دیگر افتاد

و....


بارها و بارها به دنبال رد پا ها رفت

و فقط برف پیدا می کرد


خسته شد

و دیگر تاب راه رفتن نداشت

ناگاه از ردور چشمش به پیرمردی افتاد


که با راه رفتن بر روی برف ها

اصلا ردپایی از او باقی نمی ماند


جلوتر رفت و پرسید

چرا شما ردپایی ندارید


گفت: من سایه مرگ هستم


دختر ترسید


چند قدم به عقب رفت

و با صدایی لرزان پرسید


شما می دانید این رد پاهای نیمه  تمام

ناگاه سخنش را قطع کرد و

گفت:


رد پاهای انسان های است که فقط تا چند

لحظه پیش زنده بودند


دختر ترسید و گفت:

نقطه اتمام جایی است

که آنها مردند؟؟؟

؟؟


پس چرا جنازه ی آدمی این جا نیست



پیر مرد لبخندی زد و گفت:


تمام وجود آن ها عشق به خدا بود

برای همین با تمام وجود به سوی خدا رفتند


چیزی برای ماندن نداشتند



دختر آهی کشید و

گفت:

خدا...


وقتی عاشق خدا می شویم

با تمام وجود ما را نزد خود می خواند



اما هرگاه عاشق انسان ها می شویم

با تمام وجود ما را تنها می گذارند

...



دختر گریست و

نگاهی به پیرمرد انداخت

و گفت:

مرا هم پیش خداببر


پیرمرد لبخندی زد و گفت:


تو هنوز باید زندگی کنی


ولی ابن داستان را برای دوستان خود نقل کن


بگذار همه بدانند

که تنها عشقی که بها دارد

عشق به اوست.....


نظرات 1 + ارسال نظر
دریای کویر چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:31 ب.ظ http://www.daryayekavir2009.com

سلام آرزو خانم.وب جدید مبارک.دیگه به ما سر نمی زنی.منتظرتم
هیچ کس دفترچه عمر مرا امضا نکرد.
هیچ دستی دست تنها یی مرا پیدا نکرد
آنقدر درحجم سنگین سکوتم مرده ام .
که سنگ حتی این سکوت سرد را معنا نکرد .
موج دریا پشت درها ی دلم در انتظار.
این کویر خسته را ابر کسی دریا نکرد .
بس غزل ها گفتم و بس راه ها رفتم ولی...
شعر حتی راز چشمان تو را افشا نکرد.
ذره ذره آب شد برف سکوت سرد تو.
رودها یه خلوتت باغ مرا زیبا نکرد ... !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد