[b]فصل دوم بخش سوم[/b]
دعای تغییر تقدیر
دوباره زمین پر از گرد و غبار بود
و انگار شاید برخی روح ها به خواب رفته بودند
فرشته با خود فکر کرد
کاش هرگز به زمین نمی آمد
راه می رفت و قدم هایش را یکی یکی می شمرد.
چشمش به دختر بچه ای افتاد که به التماس به مردم آدامس می فروخت...
لبخندی زد و گفت: من همه ی آدامس هایت را می خرم
دختر شاد شد و گفت امروز روز من است.
فرشته گفت : پس خدایا را به خاطر این لبخند زیبایی که بر لبانت نشسته شکر کن.
دختر لبخندی زد و گفت : خدایا شکر.
اما خدایا یادت باشد که دیروز یاد من نبودی چرا که هنوز 10 بسته از آدامس هایم مانده بود...
فرشته گفت : شاید به خاطر غم دیروز تو امروز خدا مرا فرستاده باشد
تا دوباره لبخند را بر لبانت برگردانم.
دختر لبخندی زد و گفت: مگه تو فرشته ای...
او لبخندی زد و به سکوت نشست.
باز هم میان آدمیان راه رفت و راه رفت
مردی را دید که با اتومبیل گران بهایی مقابل یک بیمارستان پارک کرده
مرد در حال گریستن بود
و زیر لب آرام آرام خدا را صدا می زد
فرشته جلوتر رفت و پرسید: چرا خدا را اینگونه صدا می زنی؟
گفت: آرزو دارم مرد عارفی باشم تا خدا دعایم را مستجاب سازد.
فرشته گفت :چه دعایی؟
گفت : دیشب دخترم تب کرد.و امروز دکتر ها می گویند
برای همان یک شب تب او تا آخر عمر فلج خواهد شد....
می خواهم عارف باشم تا که شاید دخترم را نجات دهم
فرشته نگاهی به مرد انداخت و گفت :
خدا دعایت را مستجاب خواهد ساخت.
مرد خندید و از او تشکر کرد و امیدوار به بیمارستان بازگشت.
ناگاه شیطان او را دید
دست او را کشید و گفت:
به چه جراتی در کار خدا دخالت می کنی؟
شاید این بیماری به صلاح آنان بوده باشد
فرشته پاسخ داد: اکنون من تنها دعا کردم
اگر در تقدیر او باشد او شفا خواهد یافت
چرا که می گویند دعای دیگران زودتر مستجاب می شود
شیطان گفت: اگر خدا خود می خواست او را هرگز بیمار نمی ساخت
گفت: شاید آزمایش خداست
گفت: اگر این گونه هم باشد تو حق دخالت نداشتی؟
گفت: اگر آزمایش من نیز باشد ؟
شیطان غمگین شد و گفت:
به درگاه خدا توبه کن..
نباید امید خدا را در دلی می کاشتی..
اگر این گونه است برو و تمام مشکلات دنیا را حل کن
فرشته گفت: من برای همه دعا می کنم
و اگر در رنجی که به انسان می رسد خیری باشد دعایم بی اثر است
و اما اگر مجازات یا آزمایشی باشد به زودی خدایم دعای دیگران را مستجاب خواهد ساخت.
شیطان تردید کرد
نگاهی به مرد انداخت و گفت : اگر فردا دختر او با این پا گناهی مرتکب شود؟
تو چه پاسخی به خدا خواهی داد؟؟
تو برای او شفاعت نمودی؟؟؟
فرشته نگاهی به شیطان انداخت و گفت:
به راستی که تو پلیدی
مگر تا به دیروز دست دختری را نمی گرفتی که خدا مادرت را از تو جدا کرد
پس خالق خوبی نیست
و نمی دانستی و شاید هم یقین داشتی که این کار خیری برای او بوده
و او اگر یک روز دیر تر می مرد گناهی عظیمی را انجام می داد
و شاید این دختر فردا با همین پا دست پیرزنی کوری را بگیرد و از خیابان رد کند.
و شاید هم گناهی انجام دهد
ما تنها حق داریم برای همه دعا کنیم
و این دخالت در تقدیر خدا نیست
چرا که او اگر بخواهد هیچ شفاعتی را نمی پذیرد
و به راستی تو دشمن بزرگ آدمیانی...
شیطان لبخندی زد و گفت:
اکنون به خاطر داشته باش بندگان خدا بسیار ناسپاسند
مردی که امروز برایش دعا می خوانی فردا شاید تکه نانی هم به تو ندهد
فرشته گفت: و آنگاه که نیت ما تنها خدا باشد نیازی به پاداش دیگر نداریم...
شیطان سکوت کرد و منتظر طعمه ی بعدی خویش شد
و گفت : به خاط داشته من قسم خورده ام و مریدان من اینک از تو بیشتر است
ادامه دارد....