قلم شکسته جوهر را پس می زد
کاغذ های کهنه دیگر برای نوشتن رنگی نداشتند
چشم های تب دار از دیدن می هراسیدند
و سکوت هر شب ما را به خانه ی خود دعوت می کرد
قلم شکسته جوهر را پس می زد
کاغذ های کهنه دیگر برای نوشتن رنگی نداشتند
چشم های تب دار از دیدن می هراسیدند
و سکوت هر شب ما را به خانه ی خود دعوت می کرد
و دل ها به دنبال مسحیایی می گشت
و گل برگ های انتظار یکی یکی
در قلب کتاب خاطره ها خشک می شدند
و باز هم ترانه ها عطر تو را می داد
و خورشید را با آن که به اسم غروب می شناخت
تصور می کرد طلوعی هم خواهد داشت
شاید نمی دانست پس از طلوع غروب می آید
در پس آواره های دل های شکسته
هر نامی را پیدا کرد
گمان کرد جفا با او در تردید است
کاش می دانست
...
اسم او
در روی سنگ زیر پایش حک شد.....
سلام الهام خانم.میلاد امام رضا بر شما مبارک.ممنون که سر زدید.اما باید بگم هر غروبی را طلوعیست و هر طلوعی را غروبی.هر سرازیری را سربالایی و هر سربالایی را سرازیریست.
سلام
وای خیلی زیبا دوست داشتنیهنوشتارتو میگم عزیزم
سلام الهام جون!خوبی عزیزم؟؟؟
شعرای خیلی ناز و خوشگلی نوشتی!!! اگه مایل باشی با هم تبادل لینک کنیم!!!!
اگه دوس داشتی منو به اسم "Secret " بلینک بعد به منم بگو با چه اسمی لینکت کنم!!!به منم سر بزن!!! منتظرم....بابای!!!
www.jado0gar.blogfa.com