سایه ها را ترسیم کرد
سایه ی مهربانی خواب بود
سایه ی بی وفایی بیدار بود
شاید هم بود
مگر می شود
باور نداشت
که سایه تنها در شب متولد می شود
ساعت ها با تو گام بر می دارد
سایه ها را ترسیم کرد
سایه ی مهربانی خواب بود
سایه ی بی وفایی بیدار بود
یادش نبود
شاید هم بود
مگر می شود
باور نداشت
که سایه تنها در شب متولد می شود
ساعت ها با تو گام بر می دارد
هرگز تو را تنها تمی گذارد
هرگز به روشنی نمی توانی او را ببینی
در تاریکی ها
در سرزمینی که فقط من و من باشم
سایه متولد می شود
شاید همسایه ها او را نبینند
اما در آفتاب
در روشنی روز
زمانی که تا صبح به انتظارش می نشینی
کوتاه می شود
شاید فقط چند لحظه
از دور برایت دست تکان می دهد
درست زمانی که در اوج زندگی
در وسط روشنی روز صدایش می زنی
ساعت ها با تو گام بر می دارد
سلام
احسنت