و دست تقدیر زندگی شد
غبار زمان زندگی را پوشاند
و دیگر کسی خبری از رنگ دیروز ندارد
چشم ها تنها فردا را می بیند
از روی آینه ی خاطره ها
خاک را شستیم
تا که شاید صورتی آشنا بیابیم
شقایق را دیدیم
پنداشتیم
تنها گل است
مادر را دیدیم
پنداشتیم فقط فرشته ی آرزوهاست
و پدر را دیدیم
و گفتیم تنها کوله ی زندگی بر دوش دارد
بادمان رفت
در میان آینه چهره های خسته و چروکیده بود
آن ها را با قلم سپید پاک کردیم
گفتیم
این چیست که از ازل اینگونه آفریده شده
ترک های آینه را دیدیم
و گفتیم دل آینه شکسته
بهتر است آینه را تعویض کنیم
سلام الهام خانم.طبق معمول متن زیبایی بود با باریک بینیهای بسیار زیبا.منو یاد این شعر انداخت.عکس تو را آینه بنمود راست.خود شکن آیینه شکستن خطاست.یا این بیتکه میگه:عکس تو را آینه بنمود راست.خود شکن آیینه شکستن خطاست.من احتملا یکی دو روزی نیستم.البته احتملا.از این قسمت شعرتون خیلی خوشم اومد که گفتید و دیگر کسی خبری از رنگ دیروز ندارد.چشمها تنها فردا را میبیند.شادباشید.