در انتهای جاده ی خاکی عشق
کوهستانی بود
سر پوشیده از برف
و زمینی به قدر بهای بی وفایی
و خانه ای به ارتفاع ۳۰ یا ۴۰ متر
ارتفاعی به نام برج
برجی که با آن خط عشق را پاک می کردند
و تازه می دانستی
این همان ارتفاع بی وفایی است
هنگامی که به ارتفاع عمودی disloyal می رسیم
و تازه می فهمیم
در این ارتفاع آدم ها حتی قدر یک نقطه هم نیستند
و خود را آن قدر بزرگ می بینی
که ساختمان پناهگاه تو می شود
و محو تماشای آدم های داخل ساختمان می شوی
و قسم می خوری آنان به قدر تو بزرگ هستند
و اشک های عشق را نمی بینی
و کوه ها متلاشی می شوند
انگار قیامتی باشد
دریای آبی چشم خشک می شود
و تو هنوز محو تماشای ارتفاع برج هستی
و دیگر با زمین هم فاصله داری