رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

اشعارفروغ فرخزاد

 

من از تو می مردم

اما تو زندگانی من بودی

تو با من می رفتی

تو در من می خواندی

وقتی که من خیابانها را

بی هیچ مقصدی می پیمودم

تو با من می رفتی

تو در من می خواندی

تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را

به صبح پنجره دعوت می کردی

وقتی که شب مکرر می شد

وقتی که شب تمام نمی شد

تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را

به صبح دعوت می کردی

تو با چراغهایت می امدی

وقتی که بچه ها می رفتند

و خوشه های اقاقی می خوابیدند

و من در اینه تنها می ماندم

تو با چراغهایت می امدی...

تو دستهایت را می بخشیدی

تو چشمهایت را می بخشیدی

تو مهربانیت را می بخشیدی

تو زندگانیت را می بخشیدی

وقتی که من گرسنه بودم

تو مثل نور سخی بودی

تو لاله ها را می چیدی

و گیسوانم را می پوشاندی

وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند

تو گوش می دادی

اما مرا نمی دیدی   

 

--------------------------- 

 

دریایی 

 

یک روز بلند افتابی

در ابی بیکران دریا

امواج ترا به من رساندند

امواج ترانه بار تنها

چشمان تو رنگ اب بودند

انگه که ترا در اب دیدم

در غربت ان جهان بی شکل

گویی که ترا به خواب دیدم

از تو تا من سکوت و حیرت

از من تا تو سکوت و تردید

ما را می خواند مرغی از دور

مخواند به باغ سبز خورشید

در ما تب تند بوسه می سوخت

ما تشنه ی خون شور بودیم

در زورق ابهای لرزان

بازیچه ی عطر و نور بودیم

می زد می زد درون دریا

از دلهره ی فرو کشیدن

امواج امواج نا شکیبا

در طغیان به هم رسیدن

دستانت را دراز کردی

چون جریانهای بی سرانجام

لبهایت با سلام بوسه

ویران گشتند روی لبهام

یک لحظه تمام اسمان را

در هاله ای از بلور دیدم

خود را و ترا و زندگی را

در دایره های نور دیدم

گویی که نسیم داغ دوزخ

پیچید میان گیسوانم

چون قطره ای از طلای سوزان

عشق تو چکید بز لبانم

انگه ز دور دست دریا

امواج به سوی ما خزیدند

بی انکه مرا به خویش ارند

ارام ترا فرو کشیدند

پنداشتم ان زمان که عطری

باز از گل خوابها تراوید

یا دست خیال من تنت را

از مر مر ابها تراشید

پنداشتم ان زمان که رازیست

در زاری و های های دریا

شاید که مرا به خویش می خواند

در غربت خود خدای دریا

--------------------- 

 

همه شب دلم با کسی می گفت

سخت اشفته ای ز دیدارش

صبحدم با ستارگان سپید

می رود می رود خدا نگهدارش

من به بوی تو رفته از دنیا

بی خبر از فریب فرداها

روی مزگان نازکم می ریخت

چشمهای تو چون غبار طلا

تنم از حس دستهای تو داغ

گیسویم در تنفس تو رها

میشکفتم ز عشق و می گفتم

هرکه دلداده شد به دلدارش

ننشیند به قصد ازارش

برود چشم من به دنبالش

برود عشق من خدا نگهدارش

اه اکنون تو رفته ای و غروب

سایه می گسترد به سینه ی راه

نرم نرمک خدای تیره ی غم

می نهد پا به معبد نگهم

می نویسد به روی هر دیوار

ایه هایی همه سیاه سیاه


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

  

 
شب به روی جاده ی نمناک

سایه های ما زما گویی گریزانند

دور از ما در نشیب راه

در غبار شوم مهتابی که می لغزد

سرد و سنگین بر فراز شاخه های تاک

سوی  یکدیگر به نرمی پیش می رانند

شب به روی جاده ی نمناک

در سکوت خاک عطر اگین

نا شکیبا گه به یکدیگر می اویزند

سایه های ما...

همچو گلهایی که مستند از شراب شبنم دوشین

گویی انها در گریز تلخشان از ما

نغمه هایی را که ما هر گز نمی خوانیم

نغمه های را که ما با خشم

در سکوت سینه می رانیم

زیر لب با شوق می خوانند

لیک دور از سایه ها

بی خبر از قصه ی دلبستگی هاشان

از جدایی ها و از پیوستگی هاشان

جسم های خسته ی ما در رکود خویش

زندگی را شکل می بخشند

شب بروی جاده ی نمناک

ای بسا من گفته ام با خود

زندگی ایا درون سایه ها مان رنگ می گیرد

یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم؟

ای هزاران روح سر گردان

گرد من لغزیده در امواج تاریکی

سایه ی من کو؟

نور وحشت می درخشد در بلور بانگ خاموشم

سایه ی من کو؟

سایه ی من کو؟

من نمی خواهم

او چه می گوید؟

او چه می گوید؟

خسته و سر گشته و حیران

می دوم در راه پرسشهای بی پایان

سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم

من نمی خواهم

او بلغزد دور از من روی معبر ها

یا بیفتد خسته و سنگین

زیر پای رهگذرها

او چرا باید به راه جستجوی خویش

روبرو گردد

با لبان بست ی درها

او چرا باید بساید تن

بر درو دیوار هر خانه؟

او چرا باید ز نومیدی

پا نهد در سر زمینی سرد و بیگانه؟

اه...ای خورشید

سایه ام را از چه از من دور می سازی؟

از تو می پرسم:

تیرگی درد است یا شادی؟

جسم زندان ست یا صحرای ازادی؟

ظلمت شب چیست؟

شب

سایه ی روح سیاه کیست؟

او چه می گوید؟

او چه می گوید؟

خسته و سر گشته و حیران

میدوم در راه پرسشهای بی پایان


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 

سرود زیبایی 

آه ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای
هیچ در عمق دو چشم خامشم
راز این دیوانگی را خوانده ای ؟
هیچ می دانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ می دانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفته اند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می دهد
آری اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مرده ام جان میدهد
هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان ترا جویم به کام
 خلوتی می خواهم و آغوش تو
خلوتی می خواهم و لبهای جام
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از باده ی هستی دهم
بستری می خواهم از گلهای سرخ
تا در آن یک شب ترا مستی دهم
آه ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای
این کتابی بی سرانجامست و تو
صفحه کوتاهی از آن خوانده ای  
 
------------------- 

 

یک شب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم

سرتا به پا حرارت و سرمستی
چون روزهای دلکش تابستان
پر می کنم برای تو دامان را
از لاله های وحشی کوهستان

یک شب ز حلقه که به در کوبم
در کنج سینه قلب تو می لرزد
چون در گشوده شد تن من بی تاب
در بازوان گرم تو می لغزد

دیگر در آن دقایق مستی بخش
در چشم من گریز نخواهی دید
چون کودکان نگاه خموشم را
با شرم در ستیز نخواهی دید

یکشب چو نام من به زبان آری
می خوانمت به عالم رویایی
بر موج های یاد تو می رقصم
چون دختران وحشی دریایی

یکشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو می سوزد
چشمان من امید نگاهش را
بر گردش نگاه تو می دوزد

از  « زهره » آن الهه افسونگر
رسم و طریق عشق می آموزم
یکشب چو نوری از دل تاریکی
در کلبه ات شراره می افروزم

آه ای دو چشم خیره به ره مانده
آری منم که سوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم 

 

----------------------- 

 
در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله یی بی پناه می خندید
شرمناک و پر از نیازی گنگ
 با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
سایه یی روی سایه یی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه ای لغزید
بوسه ای شعله زد میان دو لب  
 
---------------- 
در برابر خدا 
 

از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدا ی قادر بی همتا
یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه من بینی
این مایه گناه و تباهی را
دل نیست این دلی که به من دادی
در خون تپیده آه رهایش کن
یا خالی از هوی و هوس دارش
یا پایبند مهر و وفایش کن
تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را
آه ای خدا چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گویی امید جسم دگر دارم
 از دیدگان روشن من بستان
شوق به سوی غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشم غیر رمیدن را
عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو
یک شب ز لوح خاطر من بزدای
تصویر عشق و نقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشقش تازه فتح رقیبش را
آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستی را
راضی مشو که بنده ناچیزی
عاصی شود بغیر تو روی آرد
راضی مشو که سیل سرشکش را
در پای جام باده فرو بارد
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرابشنو
آه ای خدای قادر بی همتا
  

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ب.ظ http://www.oxinads.com/?i=25420

چنانچه دارای سایت یا وبلاگ پربازدیدی هستید می توانید با عضویت در سیستم اوکسین ادز اقدام به نمایش تبلیغات نمایید و به ازای هر کلیک بازدیدکنندگان برروی تبلیغات تا سقف 500 ریال بعنوان پورسانت دریافت نمایید.همچنین با معرفی این سیستم به دیگران و عضویت آنها از طریق شما به ازای هر کلیکی که بر روی تبلیغات آنها می شود مبلغ 50 ریال از طرف سایت به پورسانت شما اضافه خواهد شد و بدین صورت شما به یک حقوق ماهیانه و مادام العمر دست خواهید یافت. پرداخت کلیه وجوه و پورسانتها در سیستم تبلیغاتی اوکسین ادز توسط شرکت رفاه گستر جنوب به شماره ثبت 24516 تضمین شده می باشد.استقبال بی نظیر از این سیستم، خود نشان دهنده این مهم می باشد.
http://www.oxinads.com/?i=25420

م.قهرمانی شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ب.ظ

سلام

مثل همیشه زیبا و دوست داشتنی

موفق باشید

سرویس وبلاگ دهی قلم وبلاگ شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:08 ب.ظ http://www.ghalamweblog.com

سیستم وبلاگ دهی قلم
سیستمی جدید جهت ارایه وبلاگ
با ارایه ی امکانات جدید و متمایز برای وبلاگ نویسان
بدون تبلیغات در وبلاگ ها
سیستمی جدید با قالب های جدید
سیستمی آسان و ساده ولی پرمحتوا برای وبلاگ نویسان
سیستم وبلاگ دهی قلم
یک بار سر بزن وبلاگ بزن
یکبار سر بزن پشیمون نمی شی
سرویس وبلاگ دهی قلم وبلاگ
www.Ghalamweblog.com

محمد یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ق.ظ http://zendegisaz.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
آپ کردم(به روز شدم) خوشحال میشم قدم رنجه کنید و من را در با نظرات خود خشنود سازید.
همیشه حضور پرمهر شما افتخار من است.
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

سلام. یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:04 ب.ظ http://Fly.blogsky.com

سلام.
شعر های قشنگی را انتخاب کردی.

قطعه بوسه که غوغا میکنه .

مرسی از مطلبت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد