رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

آهای عابر های شهر من

 

و فاصله ها را ورق زد

و سفرنامه اش را بر روی برگ های برهنه ی پاییزی نوشت

آهای عابر های کوچه های خاطرات

ابر دل تنگی ها دیگه بارون نمی شه

دیگه چتر های شما خیس نمی شه

آهای عابر های ایستاده در ثانیه ها

کاش بدونید زمان متوقف شده

مثل دل های سخت شما

وقتی دیگه نگاهتون سرده

وقتی صداتون بی رنگه

یکی هست بین شما

بدونه خونه ی گرم سارا

با دست های سرد شما

خراب شده

و حلا اون شب ها تو کوچه ها پرسه می زنه

و دیگه باید به انتظار آغوش زمین باشه

نگاهتون چقدر سرده

مگه تا دیروز سارا عروسک شهر نبود

آهای عابر های ثانیه های دلواپسی

از قصه ی مریم چی می دونید

وقتی عشق بی رنگ شما

رنگ سرخ قلبش رو سیاه کرد

وقتی یاد گرفت مثل شما بازی کنه

بازی بازی....

یک دو سه چهار...ده صد هزار

مثل شما ها دیگه بلد شده بشمره

شکسته های دل های پاک رو میگما

مثل شما می خنده به گریه ها

آهای عابر های کوچه های زندگی

بیایید براتون قافیه بسازم

مرگ رنگ ها

مرگ برگ ها

مرگ مرگ

و تمام واژه های بی قافیه رو امشب می خرم

و براتون می نویسم

مرگ زندگی است

در روزی که خنده هاتون گریه هاتون دیگه نقاب نداره

مرگ یعنی صداقت واسه قلم هاتون

واسه دل هاتون

واسه  اون شاعری که

 براتون قافیه های قشنگ می سازه ولی دلش پر درده

واسه دکتری که مرگ خودش رو  باور داره

و به تمام بیمار هاش نوید می ده

 که تو اتاق جراحی بتون زندگی می دم

وقتی خودش ته دلش خدا رو صدا می زنه

تو هنوز از نگاه گرم

دست های لرزون اون زندگی رو طلب می کنی

آهی عابر های  بی نشون

تو کوچه های خاطره

من دوباره اسم همتون رو نوشتم

به یاد بازی های بچه گانه

می خوام برا همتون امتیاز بدم

از یک تا صد

می خوام بدونید

شماره ها ی سال های عمر شما خیلی کمه

وقتی که پیرمرد سالخورده به گریه هات می خنده

باور کنید دلش حتی اندازه ی دختر سه ساله هم نیست

وقتی تو کوچه ها در به در شکلات  یاد می گیره

چه جوری بازی کنه

وقتی پیرزن با چشم ها خسته و چهره ای به گل نشسته

یاد می ده بچه ها بیاین عاشقی رو بازی کنیم

واسه دارا وقتی مادرش رفته

خیلی بچه است

وقتعی خودش نمی دونه یه روزی مادر دارا

مادر سارا خونه ی گرمشون رو برای آن

وقتی نگاه گرم و مهربونش تو کوچه ها پرسه می زد

وقتی دست های قشنگش دل ها را می دزدید

خانه هاشون را ویرون کرد

و خودش شد عروس قصه ها

کی باور داره پیرزن قصه ها

که دیگه حالا باید برای راه رفتن

عصا دستش بگیره

خودش دزد دل ها بوده

حالا بیاین

می خواد به بچه هامون درس عاشقی بده

یاد بگیرید بازی کنید

آهای عابر های شهر من

آهای عابر های دل من

یاد بگیرید بازی کنیم.

عاشقی رو بازی کنیم.........

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 ب.ظ http://norm.blogsky.com

سلام...
عاشقی رو نمیتونیم زندگی کنیم و باید بازی کنیم...
مجبور هستیم که بازی کنیم...
زندگی کردن عاشقی دروغه و در نهایت توهم...
اعتماد ، صداقت ، سادگی برای عشق کافیه...
اما دوست داشتن از عاشقی هم برتر و هم بهتره...
و دل من برای دوست داشتن تنگ شده...
تو وبلاگم متنی از این قرار با عنوان دلتنگی دارم...
از وبنوشتتون خیلی خوشم اومد...
مایلم باهاتون تبادل لینک داشته باشم اگه خواستین به وبلاگم بیاین و بهم بگین تا لینکتون کنم...
ممنونم و موفق باشید...

فروزان نظری پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.panteaco.com

..بسیار عالی بود راستی دوست داشتم این سایت رو به عنوان هدیه بهت معرفی کنم

مرکز تخصصی کامپیوتر پانته آ
بزرگترین فروش اینترنتی در زمینه های انواع:
- نرم افزار
- بازی های کامپیوتر
- موسیقی،فیلم
مزایای خرید کالا از شرکت پانته اَ
- بیمه بودن سفارش در بین راه
- پرداخت وجه هنگام دریافت کالا
- اهدای CDرایگان در ازای خرید CDوDVD
- سفارش تلفنی
www.panteaco.com
mail: info@panteaco.com
tell: 0311-2347170
مدیر تبلیغات آنلاین - نظری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد