شهر با آسمانی سیاه
مگر تا دیروز آبی نبود؟
محکومین را آوردند
و قاضی حکم را می خواند
نکند بگوید مرگ؟
و دست های گرم امروز قلب ها را زندانی می کنند
نگاه های مهربان امروز تقاب ها را بر می دارند
حکم عشق چیست؟
عشق گناه است
عشق مرگ است
و این را در صدای تماشاگران شنیدم
و همه برای مرگ عشق دست می زنند
او می خندد
و باز هم گریستن
بی صدای بی صدا گریه کن
و توی چشم های قشنگت بخند
مگر عروسک هم عاشق می شود؟؟
و این ترسیم دادگاه عشق
و دوباره به خود می آیم
قاضی کاغذ را بر روی زمین می گذارد
قاضی فریاد می زند
چه کسی گفته است عشق گناه است؟
جرم آن است که بیزار باشیم
برای عشق یکدیگر
بیایید
دوباره قانون عشق را بنویسیم
دستان گناه کار دستان شماست
که عشق را خط می زند
----------
گفت : عاشقان را چه نامم؟
دیوانه یا بیکاره؟
و من تمام واژ ها در دلم لبریز شد
اما قلم در دستانم یخ زده بود
و نفس هایم آن قدر سخت بود
که به واژه ها نمی رسید
کاش می توانستم در نگاه آخرم به او بگویم
هنوز هم دوستش دارم
--------------------------
قاضی عاشق است
یک نفر هست در شهر من
که عشق برایش مثل روح زیبای او زنده است
در شهر ما عاشقین محکوم می شوند
ونه به طناب و زندان و مرگ ...
آن دم که تو می خندی و باور نداری
دل های شکسته روزی
خانه ی تو بود
خود ویرانگر جان خویش می شوی
و عشق را برای خرید نان و تخم مرغ می فروشی
سلام...
عاشقان رو فقط بدبخت میشه نامید...
راستی چرا کلبه ابهام ۲ چرا عدد ۲؟؟؟
من تو وبلاگم ۲ رو میزنم اما نمیدونم چرا ۲ رو حذف نمیکنی...
موفق باشی... مواظب خودت باش...
فعلا بای...
سلام...
کجایی؟؟؟
چرا آپ نمیکنی؟؟؟
منتظرم...