شکایت نامه ای نوشته شد
از جرم هایی که همه بی رنگ بود
از زمان هایی که فردایت را می ساختی
از دیروزی که در امروز و فردایت گره می خورد
و آوار های گلی تو بر قلبی می ریزد
که خود دیروز برایت از خاک تن خویش خانه ای ساخت
و تو امروز او را به هیچ بدل ساختی
و مرز باور خویش تنها جسمت بود
و تنها سایه ای را دنبال می کردی
که خود بر بوم قلبت نقاشی می کردی
هر آن چه خود نیز مشتی از رنگ بودی
رنگ هایی از جنس سیاهی که تمام رنگ ها را شامل می شد
افسوس که چشمان من تنها به رنگ آبی بود
و گمان می کرد دریایی هستی.......
تو را از خود به خود شکایت نامه ای می نویسم
سلام رومینا جان چه دست به قلم خوبی داری نوشته هات محشره من که خیلی خوشم امد موفق باشی
سلام شعر بسیار زیبایی بود خوشحال میشم به منم سرکی بزنی
مرسی الهام جونم
راستی فکر کنم هم سن باشیم (۶۶)
با سلام دوست عزیز
وب جالبی داری، مطالبت هم واقعا جذابه
منتظر حضور گرمتان هستیم و از نظرات سازنده شما هم کمال تشکر را داریم
یادت نره ما رو لینک کنی