موج های بی قرار در کنار قطره ها می رقصند
و قطره هایی که دیروز در چشمان ما می لرزید
و دست هایی که دیگر یکدیگر را از یاد برده بودند
امروز با مشتی از این اب صورت های پر از گرد و غبار خویش را می شویند
و دیگر این صورت های بی رنگ عشق
به رنگ چشمان من رنگ گرفت
شاید تصمیم قشنگی باشد که عشق را تقسیم کرد
و دریا باز هم می رقصد
و شاید کلبه همین نزدیکی باشد
و آرام آرام در کنار ساحل قدم می زد
کلبه تاریک و خاموش برایش دست تکان می داد
و باور نداشت عاقبت هریک در خانه ای گلی خواهیم خفت
و شاید او هنوز به انتظار قایق بود
شاید دوباره نگاهی دیگر منتظر اوست
و این انتظار قایق و موج ها
و شاید فردا هم اشک او در میان موج ها برقصد
و خدا باز هم قول داد عشق را زنده نگه دارد
انگاه که اشک ها به آسمان می رود
عشق در وجود خدا هم لبریز می گردد
و دوباره به دریا باز می گردد
و عشق میان عالم تقسیم شد
و دوباره دریا لبخند می زند
و ساحل پر شده از کلبه های خاکی..