رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

عشق را ارزان مفروش


عاشقی در دیار شهری به سر می برد
او روزها صبح به صبح دلی را می خرید
و از ته جان عشق را بر او ارزانی می داشت
و شب ها دل ها را ارزان ارزان می فروخت
..
او که صبح دم ها محتاج خورشید عشق بود
شب ها فانوس خود را بر دل ها خامو.ش می کرد
..
صبح ها که از بستر بر می خواست عکس خود را در آینه می دید و می خندید
می گفت می خواهد سالها اینگونه عاشقی کند

روزگار گذشت
و او همچنان صبح ها دل می ربود و شب ها ارزان و بی بها دل می فروفت
و این قصه دل باختن سالها ادامه داشت
..
روزگاری او عاقبت در گورگاهی مهمان شد
شاد و سر مست گمان می کرد
اینک همه بر او حسرت خواهند برد
روز ها می رفت هیچ کس بر سر خاکش نمی رفت
اما همسایگانش هر روز و هر روز سبد های گل و دل های عاشق بر ایشان سر میزد
و سر یک سال نشده معشوق ها همبستر عاشق هایشان در خاک می شدند
..
حال دیگر پیرمرد کهنه لباس کارگر هم در گورخانه همسایه ی او بود
عاشق که همه عمر پیرمرد را بر وفاداری ریشخند می کرد
اکنون حسرت او را از ته دل می خورد
..
غم تمام وجودش را لبریز می کرد
بی صدا گریست و آرام گفت
کاش حداقل یک عشق را ارزان نمی فروختم..
نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ http://norm.blogsky.com

سلام...
خوبی دوست عزیزم؟؟؟
خوبی؟؟؟
ایشالا که حالت خوب باشه...
سال نو هم مبارک...
خیلی داستان جالبی بود...
حرف تهه تهه تهه دل خودم بود...
این روزها عاشق دیگه دل نمیخره...
قبل خریدن دل رو ارزون که هیچ مفت میفروشه...
فعلا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد