و زمان در توالی ثانیه ها سفر می کرد
و گاه دفتر خاطرات با من هم قسم می شد
و گاه حتی مرا نیز از یاد می برد
و دوباره ی آیینه ها به قضاوت می نشینند
در روزگارانی که حتی سالخوردگان ترک های چهره شان را از آینه هم پنهان می کنند
و می خواهند بر زمان هم رنگ بزنند
باز امشب در گوشه ای از صفحه ی خاطرات نشسته بود
گفت : آیینه را برایم هدیه آورید
و خدا چشم ها را به او هدیه داد
و او که با چشمانش تنها تو را دید
خود را گم کرد..
و گمان کرد خود نیز تصویری همانند او دارد
غافل از آن که چشم ها آینه ی دل هایند
و تنها چشمان ما قسم خوردند
تا در برابر دل ها قرار بگیرند
تا در آن دم که یاد گرفتیم آینه ها را نیز رنگ بزنیم
چشم ها به قضاوت می نشینند
و پاک تر از آینه ها میان ما قضاوت می کنند
هرچند در میان چشمان ما تنها خاطرات رنگ بخورند
و دیگر افسانه ای برای پایکوبی مرگ آیینه ها نیست
آن گاه که چشمان ما در پشت رنگ ها نیز همواره آیینه ی صداقت میان ما شد
با سلام و عرض ادب***
با ادامه ی گفتمان نقش روحانیون در جامعه و سیاست - قسمت ششم به روز هستم.
خوشحال میشم با نتیجه گیری از متن من را یاری فرمایید.
{به امید روزی که طلوع آرامش در زندگی بشریت سایه گستر شود.پس به امید آن روز! }
[گل][گل][گل]