زندگی میان دستان ما پرسه می زد
و گاه قلم ها به سکوت می نشستند
و گاه این سکوت سازهایی بر بستر کاغذ ها
گوشه ای از شهر شما مادر زمین زندگی می کرد
او خاک ها را مشت مشت برای خدا نقاشی می کرد
فرشته ها می آمدند و هریک بر روی تن برهنه ی خاک ذره ای از دنیا را می ریختند
یکی سنگی از کوه ها می آورد تا انسانی به استقامت کوه بسازد
و دیگری جرعه ای از آب دریا آرام و طوفانی مثل دریا
یکی فقط موج ها را می آورد تا در زندگی روی موج ها سفر کنی
دیگری سراب را می آورد تا روح های خاموش تنها سراب را ببینند
و خدا آرام آرام بر آنان نظارت می کرد و روح خود را به یکسان در خاک ها می دمید
و آنگاه خاک ها جان می گرفتند...
پیرمرد باغبانی از دور می گذشت شقایقی در دست داشت
آن را به مادر زمین هدیه داد و گفت : من تمام وجودم بخشندگی است
حال این را از من بگیر و به من مشتی دیگر از خاک بده
پیرزن در ازای شقایق به او قطعه سنگی داد
تا در قلب خود بکارد و پیرمرد شادان به خانه اش بازگشت
پیرزن شقایق را پرپر ساخت و بی آنکه قانونی از تقسیم بداند چشم هایش را بست
و هر گلبرگ را روی مشتی از خاک ها را ریخت
و خدا اینگونه عشق را در دل ها کاشت
و نمی دانم مادر پیر زمان چقدر برای هریک از ما سهمی از عشق گذاشته است...
*** با سلام و عرض احترام
آیا میدانید یکی از تحولات مهم دینی در دوره ی پهلوی چیست؟!
با ادامه ی گفتمان نقش روحانیون در جامعه و سیاست - قسمت هفتم به روز هستم.
خوشحال میشم با نظرات سازنده تان ما را در جهت پیشبرد وبلاگ یاری فرمایید.
پیشاپیش سالگرد رحلت امام خمینی (ره) و قیام خونین 15 خرداد را به همه ی دوستان عزیز تسلیت عرض مینمایم.
حضور همیشگی شما موجب دلگرمی ماست. [گل][گل][گل]