پرستو که در خود گم شده بود خود را در خیابان ها می جست
مرد که پسری جوان به نظر می رسید جلوی پرستو توقف کرد
و پرستو بی اختیار سوار ماشین شد
چند دقیقه ای سکوت فضای ماشین را پر کرد که مرد جوان ماشین را در زیر سایه
ی درختی متوقف کرد و با لبخندی سرش رو به پرستو نزدیک کرد و گفت : دوست
داری کجا ببرمت؟
-جهنم.
-ببخشید من فقط تو مسیر دنیا بهشت کار می کنم
مرد نزدیک رفت و پرستو فقط سخت در چشمان او نگاه می کرد
پسرک بی اختیار دستان پرستو را گرفت اما پرستو فقط می خندید با لبخند تلخی که
چهره اش را زیبا تر می ساخت
مرد موهای صاف و بلند پرستو را آرام نوازش می کرد و پرستو باز هم فقط می خندید
پسر جوان بی اختیار به پرستو نزدیک تر شد و پرستو مثل یک بازیگر بدون آن که لحظه ای توقف کند پسر را بوسید
چند دقیقه ای فضای داخل ماشین به سکوت نشست مرد لبخندی زد و گفت : اسم من صادقه دانشجوی ترم هفتم و شما ؟
-یک آدم یه پرنده ای که تازه از قفس آزاد شد.یه پرستو .
صادق نگاه گرمی به پرستو انداخت و گفت :خب حالا خانم پرستوی مهاجر دوست داری کجا بری؟
-آزادی .سرزمین آزادی
-اینجا زندگی می کنی؟
-آره.یعنی فعلا آره یه آپارتمان کوچک اینجا دارم تو چی؟
-من نه.اهل دروغ نیستم. یعنی الان نه گفتم که الان فعلا دانشجو هستم اینم ماشین باباست آمدم چند روزی به اونا سر بزنم...
-چه جالب منم پدرم یه کارگاه کوچک تو سمنان داره پدرم همیشه در حال هجرته البته برای کارش سمنان هم زیاد می یاد
-خب دوست داری چه جوری با هم باشیم؟
-من یه دختر نیستم.بعنی قبلا ازدواج کردم.شوهرم دیوانه بود خودشو کشت.اهل
دوستی نیستم اگه منو می خوای باید با هم صیغه کنیم و حق نداری غیر از من به
هیچکی دیگه نگاه کنی.
صادق خندید و گفت : دیوونه شدی پس جواب نامزدمو چی بدم؟
باشه یه فکری به حالت می کنم ما که نیستیم اما اگه می خوای تو رو به بهرام معرفی کنم.
پسر بدی نیست خیلی تنهاست تو برا تنهایی هاش خوبی. من فقط می خواستم یک
لحظه پیشت باشم نه زیاد اما اون خوب با زن ها و دختر ها تا می کنه....
صادق شماره پرستو رو گرفت و به بهرام گفت : دختر خوب و نجیبی می شناسه که
دختر یکی از همکارهای پدرش هست.و به نظر من شما ها خیلی به درد هم می خورید
شوهرش تازه فت کرده بنده خدا تو دست های اون دیونه پیر شده .وضع مالیش خوبه اینجوری تو هم کمتر تنهایی..
و بهرام که دیگه شبیه اسباب بازی کوکی تو دست های صادق بود خیلی راحت قبول کرد
و یک هفته بعد با پرستو تماس گرفت و آشنایی آنان از همان روز به بعد شروع شد...
ادامه دارد...