رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

گل شقایق

باغبانی با توشه ای پر از بذر های گل

به باغی می رفت...

در مسیر از کوهستان ها و جاده های کویر

و دشت ها می گذشت...

در میان راه بذر گلی بر زمین افتاد


ادامه مطلب ...

بهترین باش

سیندرلا


چوب کبریتی سوخته بر زمین افتاده بود

آرام با خود زمزمه می کرد



روزی قسمتی از یک درخت سرو بودم

روزی سایه مردمان بودم

روزی خانه ی پرندگان بود



وای بر این هیزم شکن


پرسیدم از او پس این چه خواهم بود؟



گفت:

شاید برگ دفتری باشی

که کودکی بر روی تو

نقشی زیبا بیافریند

ادامه مطلب ...

راه زندگی

بر سر دو راهی مانده بود

سکه را انداخت و راهی را انتخاب کرد


ادامه مطلب ...

تردید

تردید داشت؟

متهم یا مقصر...؟


قاضی حکم را می خواند

همه ساکت بودند

 من این گونه شنیدم

ادامه مطلب ...