رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

چشمانی برای دیدن رنگ آرزوها داریم؟؟؟


آن گاه که مرغان دریایی

هم صدا با باران

و خروش دریا لالایی سر می دهند



و آن گاه که خورشید

با تقسیم نوری 

تصویری از غروب

بر روی دریا نقاشی می کند


ادامه مطلب ...

تقدیم به مقبره بابا سید هاشم

ای بشر تو یک اندیشه ای

مابقی استخوان و ریشه ای

تا تو نانی به کف آری

...

دست هایی تاول زنند

چشم هایی خسته و گریان  شوند

 

بس چه دل هایی آتش زنند

تا تو نانی  را به خانه بری

 

ادامه مطلب ...

گل شقایق

باغبانی با توشه ای پر از بذر های گل

به باغی می رفت...

در مسیر از کوهستان ها و جاده های کویر

و دشت ها می گذشت...

در میان راه بذر گلی بر زمین افتاد


ادامه مطلب ...

زندگی تقدیر بود

زندگی تقدیر بود


گرچه گفتند

ترانه ی دریا باران شد

یا که شقایق بهانه ی عشق شد

ادامه مطلب ...

بهترین باش

سیندرلا


چوب کبریتی سوخته بر زمین افتاده بود

آرام با خود زمزمه می کرد



روزی قسمتی از یک درخت سرو بودم

روزی سایه مردمان بودم

روزی خانه ی پرندگان بود



وای بر این هیزم شکن


پرسیدم از او پس این چه خواهم بود؟



گفت:

شاید برگ دفتری باشی

که کودکی بر روی تو

نقشی زیبا بیافریند

ادامه مطلب ...

یایید برای همه پل بسازیم

زندگی جاده ی بی انتهای رسیدن

به آنسوی آرزوهای خیالی است


زندگی تردید ثانیه های

خواستن و نخواستن

بودن و نبودن است

ادامه مطلب ...

تصنیف غروب

ماندم در تصنیف غروب

از چه واژه ای کمک گیرم


یادم آمد

با دریا زیباست

با آسمان نقش می گیرد

و با خورشید جان می گیرد

ادامه مطلب ...