رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

اشعار منتخب ۲

قسم به قلمی که بر روی کاغذ پاک لرزید

قسم به سکوتی که اشک می شکند

قسم به عشقی که با سنگ بی وفایی می شکنند

....

 

دیگر دلی را رنگ محبت نمی زنند

دیگر کسی با واژه ی همرنگی هم کلام نمی شود

 

سکوت را به خاطر واژه های دروغین خویش می شکنند

لحظه ها را پر می کنند از ابهام پاسخ شکستن قلب شیشه ای

و دیگر مرزی میان خوب بودن و ماندن باقی نیست

 

دیوار قلب آدمیت ترک برداشته است

مثل عشقی که در زیر پا حبس میکنند

.........

 

تا که دیگر کسی اسم زندان عشق را بر زبان نیاورد


--------------------------------------




 

شب مهمان خانه شد

یاد تو باز مرا می خوانذ

باز آهنگ صدایت را برایم زمزمه کردند

شاید...

پشت این پنجره ها بسته تو باشی

شمع ها را برایت روشن کردم

کاش  یادم می ماند

روشنی خوب نیست

چرا که دوست نداشتم اشک را در چشمانم ببینی

نمی خواستم دلت به خاطر من غمگین شود

شاید صبح تو بیایی

و شمع ها خاموش شده باشند

شاید نفهمی تا صبح اشک در چشمان من جاری بود

بستری خیس از اشک های دلتنگ

کاش

می دانستی باز خاطره ی چشمان تو

  در نگاه من هر شب نقش می بندد.



------------------------------------------

در میان جعبه ی واژه ای انسانیت عشق گم شد

دیگر مادربزرگ ستاره ای را به نام من نمی زند

دیگر پدر بزرگ داستان لیلی و مجنون نمی خواند

 

دیگر مادر داستان یوسف را نمی خواند

.......

دفتر  خاطرات سادگی های کودک را به آتش می کشند

و سکوت پاسخ عشق شد

دیگر هر واژه ه ای حتی عشق هم قیمت دارد

و به اندازه ی کاغذ های رنگی خود باید عاشق شویم

 

سهم ما از ستاره ها تقدیر نیست

سهم ما از سناره ها کاخ و سکه های طلای پدر است

شاید در خانه ای کوزه ای پر از زر نباشد

چه سخت است که به کودک آن خانه بیاموزیم

 عاشق نشو  چرا که زر نداری...


--------------------------------------


می خواست بداند چرا دریا غروبش دلگیر است

می خواست بداند چرا صدای موج هایش آرام و بی تجمل اما زیباست

می خواست بداند چرا دریا همیشه آبی است و آب بی رنگ

نمی داند از خود روحی ندارد و آسمان به او رنگ و روح می بخشد

می خواست بداند چرا وقتی دریا بارانیست بی رحم می شود

نمی دانست دریا بی تقصیر است و من بی گناه و او بی وفا

نمی دانست اگر دریا هم باشی بر از قطرات باران با دیدن اشک های آسمان دلگیر می شوی و

می خواهی زمین و زمان را بر هم بزنی(...)



------------------------------------------------




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد