و زمان میان انسان تقسیم شد
و خدا بر هریک از ما امانتی قرار داد
شب امانت است همانند روز
تا چگونه آن را طی کنیم
و امانت داران بی رحم آنان که در روزگار عمر خویش که امانت خدابود انسان ها را رنجاندند
و دل ها را شکستند
و با امانت خدا بر دیگران دروغ بستند
و دیگر چهره ی زیبا نیز امانتی از نزد اوست
چگونه باور نمی کنی چشمان تو و دستان تو تنها امانتی از نزد خداست؟
و چگونه انسان مغرور گردید
با او گفتم چگونه می شود انسان فاصله می گیرد از انسانیت
و او گفت خدایی هست؟
و چگونه بر بودن خدایشان شک می کردند
آن گاه که در اولین سختی او را صدا می زدند
و تنها خدا مالک ماست
و تمام عالم در تسلط خداست
خدایی که بسیار صبور است
که من ایمان دارم اگر خدایم بر ما صبر نمی کرد اکنون هیچ کدام از ما زنده نبود
و او دوست داشت من از عشق او را بخوانم نه اجبار
و انسان زمانی که بر خود شیفته می گردد
و خدا را از یاد می برد
از امانت خدا برای خویش ارابه ای می سازد
تا سوار بر دروغ ها و غرور ها و بدی ها شود
و برای خویش دیگری را له سازد
و چگونه به تو بگویم هر آنچه تو داری تنها امانت خدایم نزد توست