رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

یلدی

شب شد و فانوس ها هنوز روشن و به انتظار دوباره فردا نشستیم فال و شعر و حافظ و این غزل های جانانه و سوخته دل حافظ و قرار است فال بگیریم گفتند شبی که عشق در آن جان گرفت شب تولد عشق زیباتر از روزهای آفتابیبه انتظار نشسته است قسم خورد تا جان در بدن دارد ستاره هایش را مهمانی دهد تا که شاید باز هم ماه آسمانم زنده بماند او هنوز خوابیده است و باید باور کنی جان دارد و دوباره قصه انتظار از میان برگ های کهنه کاغذ جان گرفت و تپش های قلب در میان قلم عریان شد و قصه ها به بالین یلدی آمدند و شاید یلدی هم به انتظار نشسته است ابر های دل تنگی کاش دیگر امشب به خانه اش نیایند کاش اشک هایش امشب سراب غم هایش باشد یلدی عشق یلدای شبانه ات مبارک

خدای عشق تنها حسین

واژه ها را به اسارت نبرید

قفس زمان مرا در آغوش کشید

و دوباره زندگی مرده است

در روز هایی که خدای عشق خفته است

شاید بارن آمد شاید این کویر برهنگی از احساس دوباره جوانه زد

در آن دم که تنهایی در چشمانت می رقصید او در ازدحام خویش می خندید

 خدای عشق مرا صدا زد

آن دم که در ازدحام  زندگی رنگ مه رنگی مرا گم می کرد

او که فقط یک با مرا صدا زد و تمام عشق را در من زنده ساخت

و حال دیگر خاک هم عاشق است

او از جنس کدامین مردم است

که دلتنگی و عشق تنها برای اوست


ما که از تاوان عشق بر یکدیگر می رنجیم

او از تاوان بزرگترین عشق آنگاه که در خون می غلتید خندید

کاش تو را هم بخواندآن دم که چشمانت اسیر و بیماررنگ هاست

و قلب تو لبریز از کور دلی است.


کوزه گر

انتظار فاصله را رنگ می زد

وقتی که از خاک هم بی رنگ تر می شد

به انتظار کوزه گری نشسته بود

تا که شاید خاک را دوباره جان دهد

و آمدیم از نقش بستن طلوع یا غروب

پیوند خورشید با رهگذر عشق

ایستگاهی برای توقف نیست

جه کسی می داند چگونه کوزه گرا را از خاک روحی دادند

که حتی خود بر خویش بیش از معبود مغرور می گردد