رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

به قیمت سی ال اس

آقای جوان معلم در حال درس دادن به بچه های آموزشگاه  بود که گوشی اش زنگ خورد.عشق دوران قدیم به او زنگ زده بود و او را برای کار به شرکت مادرش دعوت می کرد ...پسر از کلاس بیرون رفت انگار تمام دنیا را به او داده بودند مدیر آموزشگاه او را صدا زد .باورش نمی شد او از پسر برای دخترش که دانشجوی دکتری بود خواستگاری می کرد.همه می گفتند مدیر خیلی پولدار است و برای دخترش حساب 4 ملیاردی باز کرده است و دخترش یک سی ال اس خوشگل دارد....

آقای معلم غرق در رویاها بود .دوباره گوشی اش زنگ خورد دخترک بود.آن روز به دیدن دختر رفت و به او گفت من خریدنی هستم قیمت من یک سی ال اس است اگه نمی تونی منو بخری باید منو فراموش کنی.

دختر آن روز تا صبح دعا می کرد کاش می توانست یک سی ال اس داشته باشد..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد