رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

نکند دست بیگناهی را بخراشی

زندگی ما را خلاصه کرد وقتی که یخ بر سختی خود می تازید  

و دریا را سیلی می زد........ 

 گرمای زندگی او را ابری ساخت  

که حتی باد هم بر او حکومت می کرد  

 

شکسته های یخ را چه کسی دوباره رنگ می زند  

و دوباره زندگی برایم ترانه ای شد از سر خط  

کتاب های خط خطی اشک های لا به لای برگ ها  

 

چه کسی زمان را بیدار خواهد ساخت  

و دل را شکستند و هرگز دوباره نمی شود او را از نو ساخت  

 

و فقط قرار شد خلاصه بنوسیم  

 

شکسته ها را از زمین جمع کنید نکند دست کسی خراش بردارد  

 

نکند دل شیشه ای شکسته ی تو دست بیگناهی را بخراشد او که فقط از سرزمین تو رد شد.......

زیبایی درون

در پس کوچه های خاطرات قدم می زد
و میان واژه های کمرنگ دیروز به سکوت نشسته بود

و تمام تلخی های دیروز برایش کهنه بود
می خندید بر تمام ثانیه هایی که تا دیروز از آنان شکایت داشت


برگ ها با گذشت زمان رنگ خورده بودند
و بر بی ثباتی خویش افسوس می خوردند

و زمانی که به دنبال سیمرغ زندگی می دویدند
خواب بودند

حتی بیشتر از مردگانی که زنده بودن را تصور می کردند

چرا که زندگی همچون دایره ای آنان را در آغوش گرفته بود




بارها به مرکزیت دایره می رفتند و چون خط های دایره از آنان دور بود
باز فرار می کردند

و به مرز خط ها پناه می بردند
و دوباره می گفتن پس کی به زندگی می رسیم

شاید روزی بتوانیم از این خط ها عبور کنیم

و ندانستند تمام نقطه ی پرگار جهان زمین است
و درست همه ی ما در راس زندگی هستیم
حتی اگر در آخرین روز زندگی خود به سر می بریم

و تمام ما چیزی بیشتر از جسم ماست
و دستان ما و چشمان ما و حتی پاهای ما نمی تواند خلاصه ای از ما باشد
و آنچه که در قلب ماست حقیقت ماست
و احساس ما زندگی را می سازد

و احساس ما یعنی خود ما
یعنی هر آنچه که برای شادی اش می جنگیم
و برای رنج آن غم می خوریم

و زمانی که خدا بارها در قرآن خوب بودند را  بر ما توصیف کرد
چرا  هنوز هم نمی خواهیم خود را در دریای عشق پاک سازیم

و این عشق خدای ماست
و آن خدایی که تو هرگز با چشمان خویش ندیدی

چرا که او در قلب ما زنده است
و تا ابد زنده می ماند
و قلب تو فراتر از تکه ای است که تو آن را باور داری

و چگونه انسان تنها در آنچه می بیند تصور می کند
حال آن که زیباترین ها دیدنی نیستند
از آن رو که زیبا تر از چشمان ما هستند