رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

بهای خاک

آنگاه که زمان در تسخیر سایه می رقصید

وبر پایداری خویش

قسم خورد..باورهای های پوشالی همچون سرابی دریا سادگی را پاک می کرد

و انتظار آسمانی خالی از ابر   تنها افسانه ای شد

و شاید قصه ها تنها افسانه ی آرزو های مادر بزرگ بود

و د ویاره بهای بودن ها تنها رنگ کمرنگ دروغ شد

و تقصیر از زمان پاک شد

و شاید سایه ها مقصرند

شاید آمدیم تا برای دیگران زندگی باشیم

و شاید هم خاموشی زندگی خویش

و باز باور ندارد لبخند او می تواند دوباره نوید زندگانی باشد

او که حتی در گوشه ای از شهر برای سنگ ها گل می برد

و بر نبودن ها اشک می ریزد

و نمی داند سنگ هایی که امروز بر سر مزارها می گذارند

شاید تا به دیروز مشتی خاک بودند

که از سردی نگاه ما معنای سنگ شدند

آنگاه که هرگز باور نمی کرد گاه قلب ها از سنگ ها سخت تر خواهند شد

و او که هرگز نمی داند در میان این خاک ها تن هایی خفته اند

که تنهایی برایشان خاک بودن را زنده ساخت..