رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

برف و خدا

و دانه های سپید برف  باز هم در میان آسمان می رقصیدند

و ابر های سپید پایکوبی می کردند  

 و تنها پاکی بر زمین می بارید

خدا تصمیم گرفته بود بر تمام سرزمین ها رنگ سپید پاکی بزند

و حتی سیاهی ها  را سپید کند  

خدا در میان آسمان ها قدم می زد

 و انسان ها کنار یکدیگر چای می نوشیدند 

شیطان سطل سیاه رنگی در دست داشت

و آتش را بر زمین آورد و دلش می خواست تمام برف ها را خواب کند

و دوباره از نو بر روی زمین پایکوبی کند 

اما مردم از سرما ترسیدند

و ندانستند شاید این سرمای زیبای برف برای آن ها تنها زندگی بیاورد 

دستان شیطان را در دست گرفتند و قرار شد برف ها را پارو کنند

و خدا آنان را صدا زد 

اما افسوس که آن ها دست در دست شیطان می رقصیدند  

و دل خدای را شکستند.