رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

دخنر هرزه

 

 

شاید تولد همان دلیل آفرینش فرشته باشد

فرشته بود با انسان نمی دانم

اما در چشم های خسته مادر عشق را چشید

 

و سیلی های پدر را نوازش معنا کرد

و می خواست زود بزرگ شود

 

بزرگ تر از  مادر

بزرگتر از درد پدر

 

مادر او را فرشته نامید

او واژ ه ی برای صحبت کردن با ما نداشت

اما با قلب حرف های مرا می فهمید

دستانی پاک که روزی سهم همه ی ما بود

 

به شرط بیدار شدن انسانیت بزرگ شد

 

و روزی مردی خسته و زخمی به او پناه داد

 

و او را از مرگ رهاند

تا که شاید از گرسنگی نمیرد

 

و او را با خود به دنیایی رنگی برد

 

روزی دیگر مهمانی تازه تر به دیدار مرد آمد

و  حالا دیگر جایی برای او نبود

 

برگه ای را که به آن شناسنامه می گفتند

با خود برداشت

تا که شاید فرشته ی خانه ای دیگر باشد

 

اما نامش را در آنجا ننوشته بودند

آنجا نوشته بود دختر هرزه

 

حالا این چشم های وحشت زده

این خستگی های بی التهاب

چه زود بزرگ شدند

 

حالا دیگر فرشته خیلی بزرگ شده بود

و او باید از فرشتگی استعفا می داد

 

حالا دیگه سایه های که پشت سر او بود

لجن های خیابان هایی بود

که نگاه های زهر آلودی که

چون خنجری در قلبش فرو  می رفت

 

دیگر از گرسنگی نخواهد مرد

 

دست های مرد خسته به او نان داد

و   عشق را گم کرد

و دیگر هرگز سیر نشد

حتی با اشک های خسته ی مادر


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد